توی پیاده رو وقتی قدم می گذاریم ، گاهی زیر پامون صدای خرد شدن یه برگ پاییزی رو می شنویم.
و چه ساده و بی تفاوت ، از کنارش رد می شیم!
شده تا حالا به عاقبت اون برگ فکر کنیم؟!
شده پیش خودمون بگیم تکلیف این برگ زرد و پژمرده که زیر پای روزگار له شده ، چیه؟!
چه خوبه که همیشه طبیعت رو الگو قرار بدیم ، آخه طبیعت با ما حرف می زنه ، فقط باید بشنویم!
باید کمی بیشتر چشمامون رو باز کنیم تا ببینیم!
باید ببینیم که آخر مسیر این برگ لگدمال شده به کجا ختم می شه؟!
این برگ به زمین می افته ، خرد می شه ، له می شه ، اما تموم نه...تموم نمی شه...!
دوباره جذب خاک می شه و تازه باعث قوت خاکم می شه ، تا به ریشه می رسه...!
و آغازی می شه برای یک شکوفایی دیگه!
سعی کنیم مثل برگ باشیم ، هیچ وقت از میدون به در نشیم ، حتی وقتی که کاملاً ناامید و خسته شدیم!
مثل برگ بریم به سمت ریشه ، به سمت خدا ، به سمت توانایی هامون...!
و بدونیم که هیچ چیز در این دنیا بیهوده نیست حتی شکستنمون ، حتی خرد شدنمون...!
شاید این شکستن انگیزه یک شروع تازه باشه برامون!
شاید تجربه شکست ما ، الگویی بشه برا دیگران یا حتی برای خودمون!
شاید هم یه هشدار باشه که از یه مسیر دیگه بریم تا زودتر به مقصدمون برسیم...!
مهم اینه که هیچ چیز در این دنیا بی دلیل نیست
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسبها: توی پیاده رو وقتی قدم می گذاریم,